نقل از زبان حضرت زهرا
زهرا علیهاالسلام: «هیزم زیادى بر در خانهى ما جمع کردند و آتش آوردند که خانه ى ما را آتش بزنند. پشت در ایستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم که دست از ما بردارند و منصرف شوند.
عمر تازیانه را از دست قنفذ غلام ابوبکر گرفت، و به بازویم زد چنانکه همچون بازوبند به دور بازویم حلقه زد.
پس لگدى به در زد و آن را به طرف من راند. من که آبستن بودم، به رویم درافتادم. آتش شعله مىکشید و صورتم را مى گداخت.
سپس چنان مرا سیلى زد که گوشواره هام از گوشم کنده شد و مرا درد زایمان گرفت و محسن بى گناه را سقط کردم».دوباره فاطمیه آمد و عیدم عزا شد
دوباره با غمِ مادر دلم غرق نوا شد
به پیش چشم فرزندش حسن در بین کوچه
همان چیزی که می ترسید از آن از قضا شد