طعم تربت

گروه سیره شهدا شهرستان محلات
آخرین مطالب
  • ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۴۱ استقبال فاطمیه 95
  • ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۱۲ شبی با شهدا
  • ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۳۴ شبی با شهدا سی و یکم
  • ۲۴ دی ۹۵ ، ۱۹:۰۶ جلسه سی ام
  • ۱۵ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۲ شبی با شهدا29
  • ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۲۰ نم نم
  • ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۰۶ بلبل
  • ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۵۳ اکران مستند
  • ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۴۷ مسابقات ورزشی دهه فجر
  • پربیننده ترین مطالب
  • ۰۵ فروردين ۹۳ او هم اینجایی نبود...
  • ۱۳ خرداد ۹۳ حیا و غیرت؟؟؟!!!!!
  • ۳۰ خرداد ۹۳ زنان آخرالزمان
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۳ سالگرد حاج آقا طه...
  • ۲۲ اسفند ۹۲ مادر می رود...
  • ۰۸ اسفند ۹۲ مادر-تنها...
  • ۲۷ خرداد ۹۳ بوی رمضان...


  • طعم تربت

    سلام.
    گروه سیره شهدا گروهی است که از تعدادی جوانان شهرستان محلات تشکیل شده و از تاریخ 1391/10/01 شروع به فعالیت در عرصه های متفاوت کار فرهنگی کرده است و به حول قوت الهی تا به حال موفقیت ها و افتخارات زیادی در این راه کسب نموده است.
    و آدرس وبلاگ قبلیمون اینه:www.tametorbat.blogfa.com.که حالا دیگه عوضش کردیم و اومدیم جزو شبکه بلاگ...
    التماس دعا
    یا علی مدد

    آخرین نظرات


    طعم تربت

    گروه سیره شهدا شهرستان محلات


    دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۵۵ ق.ظ

    ماجرای سقیفه پس از پیامبر(ص)

    شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه

    … از سقیفه باید آغاز کنیم.

    دروغگوست کسی که زندگی فاطمه (س) را بنویسد و بر سقیفه پرده بکشد.

    خام است آن که بدبختی های مسلمین را در تاریخ اسلام بررسی کند و سقیفه را نادیده گذارد.

    در سقیفه حقیقت ایمان و نفاق رقم زده شد ، نفاق بر مسند نشست و ایمان سنگر گرفت ، نفاق چیره شد و ایمان مبارزه آغاز کرد ، نفاق در کفّه ی اکثریت قرار گرفت و ایمان در اقلیت ماند ، نفاق هجوم آغاز کرد و ایمان صبوری پیشه ساخت ، نفاق کینه های خویش آشکار کرد و ایمان آماج حمله ها شد ...

    در سقیفه آزمایش الهی با صراحت به صحنه آمد و جز معدودی دردمند راه خدا ، از این صحنه رو سفید بیرون نیامدند ، سقیفه عرصه ی زشت ترین ننگ های امّت پس از پیامبر شد ، سقیفه خلافت الهی را بازیچه ی هوس و حسد ساخت ؛ سقیفه درب خانه ی علی(ع) را سوزاند و پهلوی زهرا را شکست ، و خون «مالک بن نویره» را بر خاک ریخت و زن او را مورد تجاوز «خالدبن ولید» قرار داد ، سقیفه جنگ جمل را شعله ور ساخت و معاویه پرستان را در صفین رو به روی علی(ع) قرار داد ، و ابلهان خوارج را به قتلگاه نهروان کشاند … سقیفه در محراب کوفه شمشیر بر فرق امیرمؤمنان فرود آورد ، و در ساباط مدائن بر روی امام مجتبی(ع) خنجر کشید ؛ سقیفه معاویه را برگردن امّت سوار کرد و خلافت را به سلطنت تبدیل نمود و یزید را ولیعهد ساخت ، سقیفه سرور شهیدان را به کربلا کشاند ، سقیفه سر حسین(ع) را بر نیزه زد…(1)

    آری از سقیفه باید آغاز کرد … و زندگی فاطمه را رو به روی سقیفه باید دید ؛ ماه در دل شب جلوه ای دیگر دارد ، فاطمه(ع) را نیز باید در سیاهترین شب نفاق مشاهده کرد ؛ آنگاه که خورشید رسالت افول کرد ، ماه عصمت درخشید ، انوار فریاد فاطمه از ورای قرون ، سیاهی این شب را شکافت و تلألؤ اشک او ستارگان راهنمای گم گشتگان در این شب ظلمانی شد...

    در سقیفه پرده ای سیاه شدند ، سدّی شوم بنا کردند ، تا با فروشدن آفتاب نبوّت ، امامت جانشین آن نشود ؛ و فاطمه(ع) قامت برافراشت با پرچمی از درد ، و با فریادی فراتر از سامعه ی زمان بر آنان شورید و پرده ی ستبر تاریکی ها را شکافت و نگذاشت در این سوی پرده ، نسلها به تیرگی شب نفاق کور بمانند ، و با هرچه در توان داشت ، با اشک ، با ناله ، با فریاد ، با خون خود ، با پنهان داشتن قبر خویش ، حقیقتی را که بر آن توطئه سکوت داشتند به آیندگان ابلاغ کرد و چهره ی حقیقت را از پس نقاب تزویر بر ملا ساخت.

    چنین است که فاطمه (س) مادر دردمند ایمان است ، همچنان که مادرش خدیجه(ع) مادر اسلام بود. خانه خدیجه در مکّه دژ مسلمین در برابر شرک جاهلی بود و بیت الاحزان فاطمه(ع) در مدینه سنگر مؤمنین در برابر سپاه مزوّر نفاق است.

    در خانه ی خدیجه مسلمانان توش و توان می یافتند و تنزیل قرآن را فرا می گرفتند ، در بیت الاحزان فاطمه(ع) مؤمنان مرز ایمان و نفاق را می شناسند و تأویل قرآن را می آموزند.

    از خانه ی خدیجه اسلام بالید و برآمد تا خورشید جزیرةالعرب شد و بتهای سنگی شکست و کعبه تطهیر گشت… از بیت الاحزان فاطمه ایمان می بالد و بتهای جاندار نفاق می شکند و دل تطهیر می شود.

    در خانه ی خدیجه نبوّت سنگر گرفت؛ در بیت الاحزان فاطمه امامت به مبارزه ایستاده است:

    پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص) در ماه دوّم سال یازدهم هجری (روز بیست و هشتم ماه صفر)، دو ماه و نیم پس از آنکه در غدیرخم امیرمؤمنان علی علیه السلام را به جانشینی خود نصب فرمود، در خانه ی خود رحلت کرد در حالی که علی علیه السلام سر مبارک او را در آغوش داشت.(2)

    پیامبر(ص) اضافه بر معرفی های مکرّر در طول مدّت رسالت، و اضافه بر آن که در هر فرصتی مقام اهل بیت و علاقه و احترام خویش نسبت به فاطمه(ع) و فرزندان او، و نیز مقام علمی و سبقت ایمان و فضایل علی علیه السلام را گوشزد می کرد(3)، و اضافه بر تعیین و نصب و معرفی رسمی آن گرامی در غدیرخم به عنوان امام و جانشین پس از خود؛ در همین ایام کوتاه پس از غدیر نیز به وسایل گوناگون امّت را به پیروی از خاندان پاک خویش تشویق می فرمود، چنانکه در موارد مختلف و نیز در آخرین خطبه ای که برای مردم در مسجد بیان فرمود صریحاً اعلام داشت «إنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلیْنِ: کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی أَهْلَ بَیْتی، ما إنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا اَبَداًّ – همانا من دو یادگار گرانبها در میان شما باقی می گذارم: کتاب خدا، و خانواده ی خودم را که اگر به این دو تمسک جوئید هرگز گمراه نخواهید شد»(4)

    و نیز برای جلوگیری از کارشکنی منافقانی که پیامبر(ص) می دانست با حکومت و امامت علی علیه السلام مخالفند و علیه او توطئه می کنند، سپاهی به فرماندهی جوانی به نام «اسامة بن زید» تعیین فرمود که به سوی «موته»در شام بروند. در سپاه اسامه، مهاجرین و انصار، و از جمله «ابوبکر» و «عمر» و «ابوعبیده جرّاح» و دیگران بودند، و پیامبر (ص) برای حرکت این سپاه بسیار تأکید می فرمود، حتّی اسامه پرسید:

    اجازه می فرمایید ما باشیم تا خداوند شما را شفا عنایت فرماید؟

    پیامبر فرمود: از شهر خارج شوید و با نام خدا حرکت کنید!

    و نیز با تأکید می فرمود: «لَعَنَ اللهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَیْشِ اُسامَةَ – خدا لعنت کند هر کس را که از سپاه اسامه جدا شود و آن را ترک کند»،(5) در عین حال ابوبکر و عمر لشکر اسامه را ترک کرده و به مدینه بازگشتند!

    بیماری پیامبر هر ساعت سنگین تر و حال آن گرامی بدتر می شد، با توجّه به علاقه ی غیر عادی زهرا علیهما السلام به پیامبر (ص)، طبیعی است که آن بانوی گرامی بیش از همه در مورد حال پیامبر(ص) و نیز در مورد عواقب فقدان او نگران می بود، شدّت وابستگی قلبی زهرا(ع) را به پیامبر (ص) در این روایت باید مشاهده کرد که نقل کرده اند:

    پیامبر(ص) در بستر وفات، به زهرا(ع) که کنار او نشسته بود پنهان از دیگران چیزی فرمود و فاطمه گریان شد، آنگاه سخن دیگری به او فرمود که او شاد و خندان شد، برخی که شاهد این منظره بودند بعدها از فاطمه(ع) در مورد آن گریه و خنده سئوال کردند، فرمود: پیابر (ص) ابتدا از رحلت و وفات خود به من خبر داد و من گریستم، سپس به من فرمودند تو اوّلین نفر از اهل بیت هستی که به من ملحق می شود، و من از این جهت (که پس از پیامبر مدّت درازی زنده  نمی مانم و زودتر از دیگران به پیامبر ملحق می شوم) خندان شدم.(6)

    و نیز «عبدالله بن عباس» می گوید: رسول خدا (ص) در بستر وفات به شدت گریست چنان که اشکش محاسن مبارک او را تر کرد، به او عرض کردند: ای رسول خدا برای چه گریه می کنی؟

    فرمود: برای ذریّه و فرزندان خود و آنچه شریران امّتم پس از من نسبت به آنان مرتکب می شوند می گریم! گویا فاطمه را می بینم که پس از من مورد ظلم و ستم واقع شده و فریاد می زند «آه پدرجان» و هیچکس او را یاری نمی کند.

    فاطمه(ع) این موضوع را شنید و به گریه در آمد؛ پیامبر(ص) فرمود: دخترم گریه نکن.

    عرض کرد: برای آنچه پس از تو بر سرم بیاورند گریه نمی کنم، بلکه برای فراق و دوری شما می گریم.

    فرمود: مژده باد تو را ای دختر محمّد که زود به من خواهی پیوست، و تو اوّلین نفر از اهل بیت منی که به من ملحق خواهی شد.(7)

    سرانجام روح پیامبر عزیز، صلی الله علیه و آله به باغ ملکوت پر کشید، و زهرا علیها السلام را در اندوه و مصیبتی بزرگ باقی گذاشت. فقدان پیامبر(ص) برای زهرا (ع) بسیار اندوه بار و سنگین بود، در روایات ذکر شده که آن گرامی پس از پیامبر شب و روز در گریه و اندوه و عزاداری بود، و گاه از شدّت گریه بیهوش می شد(8) و «آنقدر بر پیامبر گریست که مردم مدینه آزرده شدند و به او اعتراض کردند که با گریه ی بسیارت ما را آزار می دهی! و زهرا(ع) بعد از آن به گورستان و قبور شهداء می رفت و آنچه می خواست می گریست و باز می گشت»(9)

    علی علیه السلام می فرماید: « من پیامبر(ص) را در همان پیراهنش غسل دادم، و فاطمه(ع) از من درخواست می کرد که آن پیراهن را به او نشان دهم، و (چون پیراهن را به او نشان دادم) آن را بوئید و بیهوش شد، و من چون چنین دیدم آن پیراهن را از او پنهان کردم».(10)

    شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه

    فاجعه!

    امیرمؤمنان علی علیه السلام با همراهی برخی از بستگان به کار تجهیز و دفن و عزاداری پیامبر اشتغال داشت که گروهی از مهاجرین و انصار در محّلی به نام «سقیفه ی بنی ساعده» گرد آمدند و برخلاف فرمان خدا و پیامبر(ص) از پیش خود به تعیین خلیفه پرداختند، و سرانجام باند ابوبکر و عمر و ابوعبیده ی جرّاح، با یک نوع بازی سیاسی، توانستند ابوبکر را خلیفه سازند و قبیله ی «اوس» به رقابت با قبیله ی «خزرج» و برای آنکه مبادا رئیس خزرج «سعد بن عباده» به ریاست برسد، پیش دستی کرده و با ابوبکر بیعت کردند، و بدین ترتیب هنوز جنازه ی مطهّر و عزیز پیامبر(ص) بر زمین بود که اساس غصب و تحریف در خلافت را استوار ساختند و حقّ مسلّم و منصوص امیرمؤمنان علی علیه السلام را به تاراج غصب بردند.

    «براء بن عازب» یکی از صحابه ی پیامبر(ص) می گوید: هنگامی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله رحلت فرمود متحیّر و سرگردان شدم و حالتی دیوانه وار یافتم و با آن که برای وفات پیامبر(ص) بسیار اندوهناک بودم برخاستم تا به سوی بنی هاشم که نزد پیامبر بودند بروم، و متوجه بودم که ببینم از معروفین قریش و سران قوم در اینجا کسی هست یا خیر؟ و من همچنان مبهوت و جویای سران قوم می بودم که یک وقت دریافتم ابوبکر و عمر در این جماعت نیستند آنگاه خبر رسید که در سقیفه ی بنی ساعده گرد آمده اند، و دیگری می گفت مردم با ابوبکر بیعت کردند!

    من دیگر درنگ نکردم و بیرون آمدم و دیدم ابوبکر می آید و عمربن خطاب و ابوعبیده ی جرّاح و گروهی از اهل سقیفه همراه او بودند، و لباسهای صنعانی پوشیده بودند و در راه بر هر کس عبور می کردند او را فریب داده پیش می کشیدند و خواهی نخواهی دست او را بر دست ابوبکر می سودند و از او بیعت می گرفتند!!(11)

    آری، هنوز پیکر پاک پیامبر عزیز(ص) به خاک نرفته بود که، توطئه علیه علی علیه السلام را عملی ساختند، و این غصب و تحریف و گمراهی برای زهرا علیها السلام و سایر اهل بیت فاجعه دیگری بود که بر مصیبت فقدان پیامبر(ص) اضافه می شد...

    بدیهی است که امیرمؤمنان علی علیه السلام، و معدودی انگشت شمار از مؤمنان نظیر سلمان و ابوذر و مقداد و …  در برابر این گمراهی مقاومت می کردند، نهایت آنکه امیرمؤمنان(ع) به جهت نو پا بودن اسلام و نزدیکی مردم با زمان جاهلیت و کفر، و برای آنکه در صفوف امّت تفرقه  شکننده ای ایجاد نشود و اسلام همچنان حاکم باشد و پیشرفت کند و مستقر شود، چاره ای نداشت جز آن که از خشونت و جنگ و ستیز تا سر حدّ امکان خودداری نماید، و با مدارا و مرافقت، ظلمت و گمراهی را – ولو در دراز مدّت – خنثی سازد و به همین جهت است که می بینیم آن شهسوار شیردل میدانهای نبرد که سوزش شمشیرش را گردان عرب بر گرده خویش دریافته بودند اینک در برابر غاصبان با نهایت تواضع و بردباری برخورد می کند؛ در حالی که اگر مصلحت در مقابله و خشونت بود به کمترین کوششی می توانست آنان را از میان بردارد و اتفاقاً امیرمؤمنان(ع) خود در آغاز هجومِ مأموران به خانه ی آن گرامی، به همین مطلب اشاره فرموده است، در این زمینه به متن روایات توجّه کنیم:

    «سلمان فارسی»و «عبدالله بن عباس» و برخی راویان دیگر روایت کرده اند: روزی که پیامبر(ص) رحلت فرمود هنوز پیکر مطهّر او مدفون نشده بود که مردمان پیمان شکستند و به راه انحراف رفتند و بر مخالفت فرمان او گرد آمدند، و علی علیه السلام به کار تدفین پیامبر(ص) اشتغال داشت تا از غسل و کفن و حنوط و دفن پیامبر(ص) فارغ شد، آنگاه به گردآوری قرآن روی آورد و برای انجام وصیّت رسول خدا (ص) (در مورد جمع آوری قرآن) از مردم مشغول ماند.

    عمر به ابوبکر گفت: همه ی مردم با تو بیعت کرده اند جز این مرد و خاندان او، کسی را نزد او بفرست، ابوبکر پسرعموی عمر را که«قنفذ» نام داشت به سوی علی علیه السلام فرستاد و به او گفت نزد علی برود و به او بگو خلیفه ی رسول خدا ترا فرا می خواند!

    و مکرر او را فرستادند و علی(ع) از آمدن نزد ایشان خودداری کرد،  عمر خشمگین برجست و به «خالد ولید»و«قنفد» و گروهی که دور او بودند فرمان داد هیزم و آتش بیاورند، و به خانه ی علی و فاطمه صلوات علیهما رفتند، و فاطمه(ع) در آن سوی درب نشسته بود در حالی که (جهت عزا) سرخویش را بسته و اندامش از مصیبت پیامبر(ص) نحیف و لاغر شده بود.

    عمر پیش آمد و در زد و فریاد برداشت: ای پسر ابوطالب در را بازکن!

    فاطمه(ع) پاسخ داد: ای عمر چکار به ما داری که ما را با مصیبتمان وانمی گذاری؟

    عمر گفت: در را باز کن وگرنه خانه را به روی شما آتش می زنیم!

    فاطمه(ع) پاسخ داد: ای عمر آیا از خدا عزّ و جل نمی ترسی که بر خانه ی من (بدون اجازه) وارد می شوی و به منزل من هجوم می آوری؟

    عمر آتش خواست، و بر در آتش افکند و آن را سوزاند و شکست، فاطمه(ع) جلوی او را گرفت و فریاد زد: پدرجان یا رسول الله.

    عمر شمشیر را با غلاف آن بالا برد و بر پهلوی او کوفت، فاطمه(ع) ناله کرد، عمر تازیانه بر بازوی او زد، فاطمه فریاد زد: پدرجان.

    در این هنگام علی علیه السلام برجست و گریبان عمر را گرفت و او را فرو کشید و بر زمین کوفت و بینی و گردن او را رنجه کرد، و می خواست او را بکشد اما گفتار رسول خدا(ص) که او را به صبر و طاعت وصیت فرموده بود به یاد آورد، و فرمود:

    «به خدایی که محمّد را به پیامبری مکّرم داشت ای پسر صهّاک اگر تقدیر و فرمان الهی از قبل نبود هر آینه در می یافتی که نمی توانی به خانه ی من داخل شوی».

    عمر کمک طلبید، و گروهی آمدند و به خانه وارد شدند و بر علی(ع) ازدحام کرده او را گرفتند و ریسمانی به گردن او افکندند و او را کشان کشان می بردند، فاطمه(ع) جلوی منزل میان آنان و علی (ع) حائل شد و مانع آن گردید که علی علیه السلام را ببرند. قنفذ به او حمله کرد و با تازیانه چنان فاطمه(ع) را مضروب ساخت که هنگام وفات هنوز اثر تازیانه بر بازوی زهرا(ع) همچون دستبندی آشکار بود، و نیز زهرا(ع) را میان در و دیوار قرار داده فشرد به طوری که یک دنده ی او شکست و جنینش سقط شد و به همین جهت همواره بیمار و بستری بود تا به شهادت رسید، صلّی الله علیها.(11) و نیز در برخی روایات ذکر شده که … در جریان هجوم به منزل چنان سیلی به صورت زهرا(ع) زد که گوشواره ی آن گرامی گسیخت و فرو افتاد و درب را چنان به پهلوی او کوفت که پهلو شکست و جنینش سقط شد.(12)

    آری زهرا(ع) با تمام توان خویش از امیرمؤمنان(ع) دفاع می کرد، و به همین جهت مهاجمان بر بازوان مطهّر او تازیانه زدند تا دست از علی(ع) بدارد، و سرانجام که با ضرب و جرح و شکستن پهلو و سقط جنینش، علی(ع) را از او گرفتند، باز زهرا(ع) با آن حال از پای ننشست و با گروهی از زنان بنی هاشم به دنبال علی علیه السلام به مسجد آمد و فریاد بر داشت:

    دست از پسرعمویم بردارید وگرنه به خدا سوگند گیسوانم را پریشان کرده پیراهن پیامبر(ص) را بر سر می نهم و به درگاه خدا می نالم و بر شما نفرین می کنم،(13) و (در خواهید یافت که) ناقه ی صالح ( که موجب عذاب قوم ثمود گردید) نزد خدا گرامی تر از فرزندان من نیست!(14)

    و به ابوبکر رو کرد و فرمود: آیا می خواهی شوهر مرا به قتل برسانی!(15)

    امیرمؤمنان علیه السلام به سلمان فرمان داد: زهرا(ع) را دریابد و از نفرین منصرف سازد. (16)

    سلمان می گوید: به خدا سوگند (هنگامی که زهرا(ع) تهدید به نفرین کرد) بنیان دیوارهای مسجد را مشاهده کردم که از زمین کنده شد ، من نزدیک او رفتم و عرض کردم: بانو و سرور من، خدای متعال پدر ترا به رحمت برانگیخت شما سبب عذاب و نقمتِ (بر مردم) مباشید. (17)

    فرمود: ای سلمان بگذار تا داد خود را از این بیدادگران بگیرم.

    عرض کردم: علی(ع) مرا خدمت شما فرستاده و فرمان داده است که به خانه بازگردید.

    فرمود: اینک که او فرمان داده اطاعت می کنم و شکیبائی می ورزم. (18)

    سلمان می گوید: (پس از انصراف آن گرامی) دیوار برجای خود افتاد چنانکه غبار از زیر آنها برخاست و به بینی های ما وارد شد. (19)

    «عبدالله بن عباس» می گوید: «… بدین ترتیب علی علیه السلام را کشان کشان نزد ابوبکر بردند، چون چشم ابوبکر به او افتاد فریاد زد او را رها کنید، علی علیه السلام گفت: چه زود بر اهل بیت پیامبرتان هجوم آوردید! ای ابوبکر به کدام حق و کدام میراث و کدام سابقه مردم را به بیعت خویش فرا می خوانی! آیا تو دیروز به فرمان رسول خدا با من بیعت نکردی؟!

    عمر گفت: ای علی! این حرفها را رها کن، بخدا سوگند اگر بیعت نکنی تو را به قتل می رسانیم!» (20)

    و سرانجام پس از آن که علی علیه السلام و یاران اندک او گفتگوهایی با ابوبکر در مورد غصب خلافت کردند و  پس از آن که چندین بار آن گرامی را به قتل تهدید نمودند، دست او را گرفته و در حالی که دست خود را باز نمی کرد دست ابوبکر را به دست او زدند و به همین مقدار به عنوان بیعت قانع شدند و امیرمؤمنان به خانه بازگشت. (21)

    علی علیه السلام چون یاوری جز چند تن انگشت شمار نداشت طبق دستور و وصیت پیامبر(ص) که به او فرمود: «اگر یاورانی پیدا کردی با آنان جهاد کن و اگر یاوری نیافتی تحمّل و صبر کن»(22) صبوری پیشه ساخت، و پیش از بیعت هم چند شب زهرا و حسن و حسین علیهم السلام را همراه بر می داشت و به خانه ی مهاجرین و انصار مراجعه می فرمود، و سابقه ی خود و جریان تعیین خویش را توسط پیامبر(ص) در غدیر خم و سایر مسایل را به آنان یاد آوری می کرد و از آنان برای رفع این انحراف و گمراهی کمک می طلبید، و برخی از آنان وعده ی کمک می دادند و علی علیه السلام از آنان می خواست که بامداد بیایند و سلاح خود را بیاورند و آماده ی جهاد باشند، اما بامداد جز چند نفر که از آنان جمله سلمان و ابوذر و مقداد بودند کسی نمی آمد(23)، و بدین سان آن گرامی را تنها گذاشتند و کار غاصبان بالا گرفت و حکومت ابوبکر استوار شد.

    پی نوشتها:

    1- رجوع شود به شعر پر معنای قاضی ابوبکر بن ابی قریعه که در کشف الغمه و بحار الانوار ج 43 ص 190 نیز نقل شده که در آن جمله می گوید: « و اریتکم انّ الحسین اصیب فی یوم السقیفه... و به شما نشان می دادم که حسین را در روز سقیفه کشتند».

    2- نهج البلاغه فیض السلام خطبه ی شماره 193 ص 651-652. کامل بهائی جزء اوّل ص 292-293، امالی مفید ص 138، امالی طوسی  ج 2 ص 158-186 و 213-214، امالی صدوق ص 509، مناقب شهر آشوب ج 2 ص 64. اصول افی ج 1 ص 459. منتهی الآمال ص 129-130.

    3- که نمونه های بسیار و گوناگون آن در کتب بزرگان شیعه و سنی متواتراً ذکر شده است.

    4- غایة المرام ص 212، الغدیر ج 1 ص 55-9، عیون اخبار الرضا(ع) ج 1 ص 57 و ج 2 ص 30-31ف مسند احمدبن جنبل ج 3 ص 17 (چاپ بیروت) – احتجاج طبرسی ص 90 جزء اوّل – کتاب سقیفه سلیم بن قیس ص 121.

    5- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 2 ص 21 چاپ 4 جلدی – و نیز در منتهی الآمال ص 124-127، و در کامل بهائی جزء اوّل ص 291.

    6- کشف الغمه ج 2 ص 8 – امال طوسی ج 2 ص 14 و 15 – مناقب شهر آشوب ج 3 ص 136- منتهی الآمال ص 130.

    7- بحار ج 43 ص 156 – امالی طوسی ج 1 ص 191 – منتهی الآمال ص 164 و 165.

    8- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 137 – کامل بهائی جزء اوّل ص 305 – بیت الاحزان ص 137.

    9- بحار ج 43 ص 155 – مناقب شهر آشوب ج 3 ص 104 – امالی صدوق ص 121 – منتهی الامال ص 164.

    10- بحار ج 43 ص 157 – بیت الاحزان ص 140.

    11- کتاب سقیفه تألیف سلیم بن قیس هلالی، ص 82-85 و 249-250.

    12- بیت الاحزان، ص 97 – کنزالفوائد کراجکی، ص 364.

    13- احتجاج طبرسی جزء اول ص 113-114، و شبیه به این روایت در روضه ی کافی ص 238.

    14- احتجاج طبرسی جزء اول ص 113-114، بحار ج 43 ص 47، بیت الاحزان ص 87.

    15- روضه ی کافی ص 237-238، بیت الاحزان ص 86 و 87.

    16- بحار ج 28 ص 227 و 228، احتجاج طبرسی جزء اول ص 113و114، بیت الاحزان ص 86.

    17- بحار ج 43 ص 47 و ج 28 ص 206 – احتجاج ص 113 و 114 – مناقب شهر آشوب ج 3 ص 118- بیت الاحزان ص 87.

    18- بحار؛ ج 28 ص 227 و 228 – احتجاج طبرسی ص 113و 114- بیت الاحزان ص 87.

    19- بحار ج 43 ص 47 و ج 28 ص 206- احتجاج طبرسی ص 113 و 114- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 118- بیت الاحزان ص 87.

    20- کتاب سقیفه ی سلیم بن قیس ص 251-252، بحار ج 28 ص 300-301.

    21- کتاب سقیفه ی سلیم بن قیس ص 251-251، بحار ج 28 ص 300-301.

    22- بحار ج 28 ص 191 و 210 و 247، کتاب سقیفه سلیم بن قیس ص 72 و 73 و 87، احتجاج طبرسی ص 98 و 110.

    23- بحار ج 28 ص 267- 268، کتاب سقیفه سلیم بن قیس ص 81 و 128، احتجاج طبرسی ص 107، و نیز قسمت از این مطلب در نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 6 ص 13 هم ذکر شده است.

    نظرات  (۵)

    ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۵۶ وحید محمدی
    سند مظلومیت شیعه و مظلومیت علی بن ابی طالب ناله های فاطمه است بین در و دیوار که حتی در همان حال هم که سینه اش خونین و پهلویش شکسته شد هم دست ولی زمان ، آری ولی زمان برنداشت ...
    پاسخ:
    التماس دعا
    یا زهرا
    سلام و درود

    وای مادرم....

    دعوتید به وبم
    پاسخ:
    سلام.
    حتما
    سلام
    ممنون ...
    خداقوت ...

    التماس دعا
    پاسخ:
    سلام.
    محتاجیم به دعا.
    یا زهرا
    ۰۷ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۲۲ طلبه امروزی

    سلام و درود

    با مطلب «ناز و نیاز فطرت» بروز هستم . در این مطلب از موسیقی بحث شده و به 11 نکته مهم و نوین فقهی پیرامون موسیقی اشاره شده است . خلاصه اینکه حاوی نکاتی نوین و جدید است خصوصاً در موضوعات : رقص،آواز،حرکات موزون،موسیقی،خوانندگی زنان و... . منتظر نظرات شما هستیم ...

    + : انتشار کتاب «سنگسار» دفتر دوّم مجموعه «بدعت های سخیف(5دفتر)» . این کتاب به صورت مفصل به بحث سنگسار در دین اسلام پرداخته است . خواندن این کتاب به تمام کسانی که درباه «سنگسار» سوالاتی را دارند توصیه می شود .

    سلام..
    خدا قوت..
    عاقبتتون ختم بشهادت ان شاءالله..
    یا علی..
    پاسخ:
    سلام.
    ممنون.
    یا علی مدد

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی