طعم تربت

گروه سیره شهدا شهرستان محلات
آخرین مطالب
  • ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۴۱ استقبال فاطمیه 95
  • ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۱۲ شبی با شهدا
  • ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۳۴ شبی با شهدا سی و یکم
  • ۲۴ دی ۹۵ ، ۱۹:۰۶ جلسه سی ام
  • ۱۵ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۲ شبی با شهدا29
  • ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۲۰ نم نم
  • ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۰۶ بلبل
  • ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۵۳ اکران مستند
  • ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۴۷ مسابقات ورزشی دهه فجر
  • پربیننده ترین مطالب
  • ۰۵ فروردين ۹۳ او هم اینجایی نبود...
  • ۳۰ خرداد ۹۳ زنان آخرالزمان
  • ۱۳ خرداد ۹۳ حیا و غیرت؟؟؟!!!!!
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۳ سالگرد حاج آقا طه...
  • ۲۲ اسفند ۹۲ مادر می رود...
  • ۰۸ اسفند ۹۲ مادر-تنها...
  • ۲۷ خرداد ۹۳ بوی رمضان...


  • طعم تربت

    سلام.
    گروه سیره شهدا گروهی است که از تعدادی جوانان شهرستان محلات تشکیل شده و از تاریخ 1391/10/01 شروع به فعالیت در عرصه های متفاوت کار فرهنگی کرده است و به حول قوت الهی تا به حال موفقیت ها و افتخارات زیادی در این راه کسب نموده است.
    و آدرس وبلاگ قبلیمون اینه:www.tametorbat.blogfa.com.که حالا دیگه عوضش کردیم و اومدیم جزو شبکه بلاگ...
    التماس دعا
    یا علی مدد

    آخرین نظرات


    طعم تربت

    گروه سیره شهدا شهرستان محلات


    ۲ مطلب با موضوع «حضرت زهرا» ثبت شده است

    ماجرای سقیفه پس از پیامبر(ص)

    شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه

    … از سقیفه باید آغاز کنیم.

    دروغگوست کسی که زندگی فاطمه (س) را بنویسد و بر سقیفه پرده بکشد.

    خام است آن که بدبختی های مسلمین را در تاریخ اسلام بررسی کند و سقیفه را نادیده گذارد.

    در سقیفه حقیقت ایمان و نفاق رقم زده شد ، نفاق بر مسند نشست و ایمان سنگر گرفت ، نفاق چیره شد و ایمان مبارزه آغاز کرد ، نفاق در کفّه ی اکثریت قرار گرفت و ایمان در اقلیت ماند ، نفاق هجوم آغاز کرد و ایمان صبوری پیشه ساخت ، نفاق کینه های خویش آشکار کرد و ایمان آماج حمله ها شد ...

    طعم تربت
    ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

    نقل از زبان حضرت زهرا

    زهرا علیهاالسلام: «هیزم زیادى بر در خانه‏ى ما جمع کردند و آتش آوردند که خانه‏ ى ما را آتش بزنند. پشت در ایستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم که دست از ما بردارند و منصرف شوند.

    عمر تازیانه را از دست قنفذ غلام ابوبکر گرفت، و به بازویم زد چنانکه همچون بازوبند به دور بازویم حلقه زد.

    پس لگدى به در زد و آن را به طرف من راند. من که آبستن بودم، به رویم درافتادم. آتش شعله مى‏کشید و صورتم را مى‏ گداخت.

    سپس چنان مرا سیلى زد که گوشواره ه‏ام از گوشم کنده شد و مرا درد زایمان گرفت و محسن بى‏ گناه را سقط کردم».



              دوباره  فاطمیه    آمد   و   عیدم   عزا   شد                               

                                                                    دوباره  با  غمِ  مادر   دلم   غرق  نوا    شد

    به پیش چشم فرزندش حسن در بین کوچه                     

                                                                   همان چیزی که می ترسید از آن از قضا شد


    طعم تربت
    ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۴۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر