طعم تربت

گروه سیره شهدا شهرستان محلات
آخرین مطالب
  • ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۴۱ استقبال فاطمیه 95
  • ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۱۲ شبی با شهدا
  • ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۳۴ شبی با شهدا سی و یکم
  • ۲۴ دی ۹۵ ، ۱۹:۰۶ جلسه سی ام
  • ۱۵ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۲ شبی با شهدا29
  • ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۲۰ نم نم
  • ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۰۶ بلبل
  • ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۵۳ اکران مستند
  • ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۴۷ مسابقات ورزشی دهه فجر
  • پربیننده ترین مطالب
  • ۰۵ فروردين ۹۳ او هم اینجایی نبود...
  • ۱۳ خرداد ۹۳ حیا و غیرت؟؟؟!!!!!
  • ۳۰ خرداد ۹۳ زنان آخرالزمان
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۳ سالگرد حاج آقا طه...
  • ۲۲ اسفند ۹۲ مادر می رود...
  • ۰۸ اسفند ۹۲ مادر-تنها...
  • ۲۷ خرداد ۹۳ بوی رمضان...


  • طعم تربت

    سلام.
    گروه سیره شهدا گروهی است که از تعدادی جوانان شهرستان محلات تشکیل شده و از تاریخ 1391/10/01 شروع به فعالیت در عرصه های متفاوت کار فرهنگی کرده است و به حول قوت الهی تا به حال موفقیت ها و افتخارات زیادی در این راه کسب نموده است.
    و آدرس وبلاگ قبلیمون اینه:www.tametorbat.blogfa.com.که حالا دیگه عوضش کردیم و اومدیم جزو شبکه بلاگ...
    التماس دعا
    یا علی مدد

    آخرین نظرات


    طعم تربت

    گروه سیره شهدا شهرستان محلات


    ۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر» ثبت شده است


    به نام خداوند حضرت زهرا

    آیا غریب تر از شیعه کسی هست؟

    آیا تنها تر از شیعه کسی هست؟

    تا حالا تو کدوم دین و مذهب بوده که مادرشون سیلی بخوره؟

    تا حالا تو کدوم دین و مذهب دیدید مادرشون سن و سالش به 20 نرسیده...

    تاحالا تو کدوم دین و مذهب در خونه پیغمبرشون رو آتیش زدن؟

    واقعا چرا اینطوریه؟مگه ما چکار کردیم؟؟؟

    مولامون رو خونه نشین کردن...

    مادرمون رو 18 سالگی پیر کردن...

    مادرمون رو 18 سالگی شهید کردن...

    محسنش رو کشتن...

    پهلوشو شکستن...

    سیلی به روش زدن...

    در خونش رو آتیش زدن...

    دیگه ظلمی نمونده که انجام بشه...

    ولی فقط یه چیز بگم:

    نمیدونم باید بگم خوشبختانه یا متاسفانه

    حیدر بیشتر این ها رو ندید....

    طعم تربت
    ۰۸ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۵۹ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۷ نظر

    نقل از زبان حضرت زهرا

    زهرا علیهاالسلام: «هیزم زیادى بر در خانه‏ى ما جمع کردند و آتش آوردند که خانه‏ ى ما را آتش بزنند. پشت در ایستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم که دست از ما بردارند و منصرف شوند.

    عمر تازیانه را از دست قنفذ غلام ابوبکر گرفت، و به بازویم زد چنانکه همچون بازوبند به دور بازویم حلقه زد.

    پس لگدى به در زد و آن را به طرف من راند. من که آبستن بودم، به رویم درافتادم. آتش شعله مى‏کشید و صورتم را مى‏ گداخت.

    سپس چنان مرا سیلى زد که گوشواره ه‏ام از گوشم کنده شد و مرا درد زایمان گرفت و محسن بى‏ گناه را سقط کردم».



              دوباره  فاطمیه    آمد   و   عیدم   عزا   شد                               

                                                                    دوباره  با  غمِ  مادر   دلم   غرق  نوا    شد

    به پیش چشم فرزندش حسن در بین کوچه                     

                                                                   همان چیزی که می ترسید از آن از قضا شد


    طعم تربت
    ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۴۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر